می بریَم به پیچیدگیِ خودت
بیراهه ای ساده و پرمنگ
گرگ و میشی که فقط خودت ایستادی و مهی سنگین و هوائی نه سرد
و نه انکاری
روزنه ای از وهم
که از نُه توی پیچ اندر پیچ انگشتانت به صراحت سیب اشاره میرود
و ناگهان به هیجان وحشتناک لبهایت میرسم
و ناگهان به هیجان وحشتناک لبهایت میرسم
که رویداد بی پایان بوسه های بی حجابست
که همه نه عشقند و نه باستان دیرآمد دیداری که به موازات دلدادگی به اصالت عشوه گری نقبی زده باشند
و ناگهان ،
و ناگهان ،
اندوهناک و گواراچیزی آغاز میشود
از وصال
از جسارت
از سنگینی بازنگشتن
از هر چیز سختی که مسیر پروانه ها را عوض میکند
هنوز به آرامی برف میبارد
و من
و تو
به لیاقت زمستان روبان های رنگی آویخته ایم
ببین !
همه اندام مرا تبی داغ فرا گرفته
در رسوائی انگشتانت استحاله ام کن
یا لبهایت را از روی شعرهایم بردار
1386
نظرات
ارسال یک نظر