رد شدن به محتوای اصلی

یک زنگ و سه بیداری



در تمام طول دهلیز دیوانه کنندۀ آنچه دیرش شناخته بودم
به نبودن هر ابتدائی

ـ همان فرسودگی باستان اندیشه ام ـ
فکر میکردم

میخواستم ، ولی نمی توانستم
بدون هیچ چراغی ، چیزی بگویم
در بی چراغی مطلق ، انگشتانم آویزگاه اسطوره های رنگارنگ فریبنده شده بود
و باز هم چراغی نداشتم
و به سادگی همین دلیل
ارتفاع دوری از معشوقه هایم ، بلندای احمقانه ای داشت
که فکر میکردم شعر است

این فقط بیماری من نبود
همۀ عاشقان نالایقی که من کشفشان کرده بودم
از تاریکی وحشت آور شعرهای پستی که می سرودند
دهانشان خشک شده بود
و دائماً به عمق دریاها لعنت می فرستادند

هیچ کدام از ماهای ـ بی لیاقت از آفتاب ـ
! نمی دانستیم که ته دریا ، بهترین جا برای خیره شدن به آسمان است


! آه از بیهودگی این همه شاعر


که یکی را یارای دویدن در طول باران نبود

■ ■ ■

در تمام گسترۀ شکستهائی که کسی جرأت فهمیدنشان را نداشت
گهگاه بدون هیچ چرائی
ـ البته در شرایط مستی همه چیز فرق میکرد ـ
بدون هیچ چرائی
خود را حلق آویز گردبادی فیلسوفانه میکردیم
وبا سررسیدهای کهنه به گریه هامان تاریخ میزدیم
چیزی شبیه خونابه ای که از بدن یک چریک آزادیخواه رفته بود



جالب تر از تمام این بی اندیشگی چند دقیقه ای
حضور فاخرانۀ همۀ دوروبری ها بود
که می اندیشیدند ما با برف ها رابطه ای مستقیم داریم
اصلاً فکر می کردند ما قانون دی ماه هستیم
و فقط وفقط به عشقِ دفتر شعر ما ، عاشق سرما شده بودند

! آه از این موجودات
که اشباع این همه هرگز به مژه هاشان آویزان است


با اینکه هوسبازان بی عرضه ای بودیم
ولی انصافاً
انصافاً که حرمسرای شعرهایمان سرشار از عریانی دوشیزگانی بود
که در پاکی و نادانی
به کُلیّت چرا سرودنمان می ارزیدند
میترای ساده لوح ! بالاخره خودش هم نفهمید چکاره است ! ؟

! آه از این همه نادانیِ شرم آور


که به شعری می خریدیم و به بیتی می فروختیم


■ ■ ■


دوستت دارم
که با تمام آنچه از من دانسته ای
باز هم ناز شراب دیدنم را ، مستانۀ شیدایی ات می خوانی
و با تمام آنچه که نیستم
به معجزۀ شعری ایمان می آورم
که تنها به عشق مَنَش تن دادی به خواندن بیتی
و مابقی هر آنچه بود ، دیگرانش سرودند :
پر کن پیاله را ))
((که دیگر شراب هم ، جز تا کنار بستر خوابم نمی برد

■ ■ ■

... و من در طول دهلیز مرگبار کندوی خنده ات
هزاران بار
خود را به نبودن هر آغازی به پایان می برم


- حداقل این را با صداقت کامل می گویم -


همۀ این حرف ها ، خمیازۀ بین دو نبودن بود
که تو به خاطر عشقی که به شعر داری
نمی خواهی یا نمی توانی آنرا بدانی

aug 2007

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

ای آفتاب آهسته نه پا در حریم یار من

یارم به یک لا پیرهن خوابیده زیر نسترن ترسم که بوی نسترن مست است و هوشیارش ﻛﻨﺪ پیراهنی از برگ گل از بهر یارم دوختم از بس لطیف است آن بدن ترسم که آزارش کند ای آفتاب آهسته نه پا در حریم یار من ترسم صدای پای تو خواب است و بیدارش کند پروانه امشب پر نزن اندر حریم یار من ترسم صدای شه پرت قدری دل آزارش کند فریدون مشیری

ژینی سه‌گ و مه‌رگی گورگ

گورگی ئازاده به شێوازی سه‌گان دیاره قه‌ت نایه‌نه به‌ر ده‌رکی به‌گان شه‌ودره‌نگانه گه‌لی سه‌گ ده‌وه‌ڕن گورگی سه‌حرایی ده‌گه‌ڵ سه‌گ له‌شه‌ڕن سه‌ربه‌زستانه ده‌لوورێنێ بااااااا ڕووحی گورگانه وه‌دی‌دێنێ بااااااا دنه‌دانی هه‌وه‌سی ده‌شت و ده‌ره سووڕی سه‌رمایه هه‌وه‌س قه‌سته‌سه‌ره با هه‌ڵیکرد و چرا کووژاوه ئاگری چاوی گورگ گیرساوه که‌وته چاڵاوی شه‌وی سێحراوی نووری ئه‌ستێره له سیله‌ی چاوی وێده‌چێ دواهه‌لی بۆ ڕه‌خسابێ مه‌رگه‌ده‌م تاوی له چاوی دابێ تۆفی تۆفانه هه‌وا ده‌شکێنێ کفری شه‌و که‌فری چیا ده‌ردێنێ ده‌رده‌ڕێگایه ته‌زووی پێدادێ سه‌ری زۆر دووره‌ڕنووی پێ دادێ گورگ و ده‌ر پێکه‌وه ژیاون به‌رزن قه‌ت به زستان و ته‌زوو ناله‌رزن پێ‌به‌پێی باوه گورگ غاری‌دا ده‌شتی جێ هێشت و له ڕێی شاری دا بیری کربۆوه له ساڵانی پێش له ده‌می سه‌ردی هه‌واڵانی پێش له ته‌ژی ده‌رد و ژیانی ده‌ره‌وه له چه‌کی که‌‌چ‌ڕه‌و و ڕێی کۆچه‌ره‌وه بۆ چی ڕۆڵه‌ی ده‌ر و کێو وا ده‌مرن تا به که‌ی بۆسه له خێڵی ده‌گرن تا به که‌ی ژینی به یه‌ک شێوه؛به‌ڵام به‌ هه‌زار شێوه مه‌رگ ...
تا بزانی نیشتمانی ئارەزووکانت لەکوێیە زوو وەرە زۆر دەترسێم کاولی کا یەکی تر.. نیشتمانی تۆ دڵی دێوانە و روسوای مەیە..