هر اثر هنری به مجرد آفرینش ، وجودی مستقل از خالق خود دارد و ازین پس این خود اوست که به دایرۀ وجود خود شعاع می دهد . در واقع خالق آن هر آنچه را که می باید ، از قبل انجام داده و ازین به بعد اگر اقدام به هر تغییری در اساس ساختار آن اثر نماید در واقع به دنیای وجودی آن اثر دستبرد زده و در وجود آن دخل و تصرفی نموده که حق او نیست . بهتر است بگویم اگر هر آنچه به عنوان تبدیل به احسن در اصل و درونمایۀ اثر هنری روی دهد ، خروج از دنیای اصیل آن اثر به اجبار روی داده و اجازۀ اظهار وجود از او سلب شده است .
به عبارتی ، هر اثر هنری بعد از آفرینش خود با ماهیت درونی خویش با جهان پیرامونش ارتباط برقرار می نماید و اگر احیاناً مخاطبی داشته باشد ـ که لزومی ندارد هر اثری دارای مخاطب باشد ـ این خود اثر است که با فراز و نشیبهای احتمالی اش مسیر رهیافتی حقیقی را به مخاطبش می نمایاند . شبیه این قاعدۀ کلی را بسیار جامع تر و کامل تر ، فکر می کنم هایدیگر(؟) گفته است .
تمام اینها را دست کم در شعر یافته ام . به هیچ روی منکر تغییرات در پاره ای موارد مانند پس و پیش نمودن برخی واژه ها که خللی بر آهنگ و مسیر شعر وارد نمی کنند یا جایگزین های دستوری و نگارشی که از اصولند ، نیستم . ولی بیشتر می پسندم شعر در جریان پر تلاطم و غیر قابل دستبرد آفرینش ، زبان و راه خود را تعیین کند و اگر من برای شعر تعیین تکلیف کنم به نظرم آن شعر هرگز در جهان پس از آفرینش دایره ای وسیع را پیرامون خود ایجاد نخواهد کرد . چه بسا هرگز نتواند استقلال شایانی داشته باشد و از عوارض آن ، این خواهد بود که باید همیشه مانند کودکی که هرگز به بلاغت نمی رسد دستش را بگیرم و با خود به این سو و آن سو بکشانمش . تصاویری که بی گمان همراه شعرند ، حقیقتاً پنجره هایی هستند که هم روزنه ای برای ورود هوایی تازه به شعرند و هم منظرگاهی قریب به اتفاق زیبایند که درون شعر را بهتر و بیشتر می نمایانند . حال اگر شرایط کلی آفرینش شعر ایجاب کنند این روزنه ها ذهنی باشند میزان منظرگاه تقریباً بی مرز میشوند و به معنای واقعی آنگاه هر خواننده ای به سلیقۀ خود و با احتساب میزان برقراری ارتباطش با شعر پنجره ای نو به روی خود گشوده می بیند و با مذاق خود از زیبایی های شعر لذت می برد و این یعنی شعر تا بی نهایت زیباست.
2006
نظرات
ارسال یک نظر