میبریم به پیچیدگی خودت
بیراهه ای ساده و پر منگ
گرگ و میشی که فقط خودت ایستاده ای
و مهی سنگین و هوائی نه سرد
و نه انکاری
------------------
وهم روزنه ای که
از نه توی پیچ اندر پیچ انگشتانت به صراحت سیب اشاره میرود
و ناگهان
به هیجان وحشتناک لبهایت میرسم
که رویداد بی پایان بوسه های بی حجابست
که همه نه عشقند و نه باستان دیرآمد دیداری که به موازات دلدادگی به اصالت عشوه گری نقبی زده باشند
ناگهان اندوهناک و گوارا
چیزی آغاز میشود
از وصال
از جسارت
از سنگینی بازنگشتن
از هر چیز سختی که مسیر پروانه ها را عوض میکند
---------------------
به آرامی برف میبارد
و من
و تو
به لیاقت زمستان روبان های رنگی آویخته ایم
---------------------
ببین !
همه اندام مرا تبی داغ فرا گرفته
در رسوائی انگشتانت استحاله ام کن
یا لبانت را از روی شعرهایم بردار
Apr 2009
نظرات
ارسال یک نظر